حالا مي فهمم

معناي در گرو بودن لبخندم را

در بندِ نفس هاي تـــو

معناي شعور احساسم را

خفته در چشمانِ به رنگِ آفتابِ تــو

و گرمايِ مهــري که

از لا به لاي لب هاي ترك خورده از عطشِ احساسم،

سکوت مي شود

سکوتي که ، سرشار از  صداي نفس هاي تـــوست


صداي لبخندم

هُق هُق نيمه شبهاي بي صدايم

صداي ,لبخندم ,مي ,خورده ,عطشِ ,ترك ,نفس هاي ,از عطشِ ,خورده از ,عطشِ احساسم، ,احساسم، سکوت
مشخصات
آخرین جستجو ها